برادرم جادوگر بود

برادرم جادوگر بود

  • 70 kr
    Unit per 
Tax included.


نویسنده: اكبر سردوزامی
شابک:
91-88296-76-8
نوع جلد: شوميز
ناشر:
نشر باران
تعداد صفحات: 163
تعداد جلد: 1
سال چاپ: 1997
سایز کتاب: جيبي
ویرایش: دوم
مکان: استكهلم
وزن: 200

در ملتقای معصومیت و قدرت (نکته‌­هایی در موردِ برادرم جادوگر بودِ اکبر سردوزآمی) 1 از گلوی راوی­ی برادرم جادوگر بود دو صدا به گوش می­رسد. یک صدا از جهان بریده است و به گربه­ای پناه برده است که فرمانروای خانه­ی او است. این صدای مأیوس که بر معصومیتِ بربادرفته­ی خود و جهان­اش به­حسرت می­نگرد، مرثیه­خوانِ انسانی است که از شکوه تهی است: "وقتی انسانی که می­گویند همة شکوه و جلال زمین و آسمان در اوست، این­گونه زود، این­گونه دردناک، حقیر شده ـ مرده باشد، چی می­شود راجع بهش نوشت؟"(1) صدای دیگر اما، شلاق­زدن بر این انسانِ بی­شکوه را دوست دارد؛ صدایی که چنان از بربادرفته­گی­ی معصومیتِ انسانِ جهانِ خویش پریشان است که راهی جز تحقیر و تخریبِ او نمی­یابد. این صدا بر آن است که با "جاکش"های روزگار باید با قدرت روبه­رو شد؛ بی­هیچ عطوفت و دل­واپسی: "... می­ترسی بنویسی جاکش؟ می­ترسی از جاکشا بنویسی؟ می­ترسی باهات چپ بیفتن؟ می­ترسی خونه و زندگیتو از دس بدی؟ ... چرا این چیزائی رو که بهت می­گم نمی­نویسی دیوث؟ ... اینجا نشستی تا داستان­سازای جاکش جای داستان­ نویسیتو بگیرن؟"(2) در جدالِ بینِ این دو صدا که تناقض بی­سنتزِ وجودِ راوی را نماینده­گی می­کنند، سرانجام این صدای دوم است که بر جهانِ داستانِ برادرم جادوگر بود تسلط می­یابد، هرچند صدای معصومیتِ غمگین و مأیوس نیز، گاه­گاه، به گوش می­رسد. 2 برادرم جادوگر بود من­نامه­ی خیاط ـ نویسنده­ای است که به پناهنده­گی به دانمارک آمده است. او چهل­سال هستی­ی خویش را در قطعه­هایی شعرگونه بازمی­گوید؛ با زبانی عریان و عصبی، که سرشار از واژه­های "ممنوعه" است. روان­شناسی­ی گروه­های مختلفِ اجتماعی، مقایسه­ی مناسباتِ اجتماعی ـ سیاسی در ایران و دانمارک، خشونت و ددمنشی­ی جمهوری­ی اسلامی، افشای روشن­فکرانی که نقاب بر چهره زده­اند، عشق­های جوانی، مرثیه­ی یارانِ بربادرفته و ستایشِ گربه­ای که اینک تنها مرهمِ تنهایی است، جهانِ برادرم جادوگر بود را پرُ کرده­اند؛ جهانی که همه‌گاه صحنه­ی جدالِ دو صدا است. 3 برادرم جادوگر بود بر مبنای دو شکل از تمثیل بنا می­شود. تمثیل در ماجرا و تمثیل در زبان. به عبارتِ دیگر، ماجراهایی که روایت می­شوند، فارغ از ساختِ زبانی‌شان تمثیلِ جهانی اند که جادوگرانِ آن تنها کمی انسانی­تر می­زیند. تمثیل در برادرم جادوگر بود با ابعادِ جادویی بخشیدن به ماجراهای کوچک، جهانی در منظر می­گسترد که معصومیتِ ازدست­رفته­ی آن، بارِ دیگر کشف و یا خلق می­شود: "برادرم جادوگر بود وقتی مادرم همة نقاشی­هایم را به آتش کشید و من زارِ زار گریستم برادرم مرا به اوج رساند: امیرارسلان که فقط نقاش نیست. پس چیه؟ هرچی که دلت بخواد اگه بخواهی خدایی! وگرنه هیچ!"(3) ماجراهای جادویی­ی برادرم جادوگر بود، تمثیلی است از معصومیتِ قهرمان­سازِ ناظری که جهان به چشم­اش چنان از انسان تهی است که در آن جز قهرمانان کسی انسان نمانده است. هم­ازاین­رو است که جادوهای کوچکِ یاران و برادرِ راوی، تمثیل­هایی شاعرانه اند. نگاهی معصومانه به غیابِ معصومیت، مادرِ این ماجراهای تمثیلی است: "علی عازلی شریف­ترین کارخانه­دارهای شاه­آباد بود در تاریخ گوزِ گوزِ گوز سه­هزارو پانصد تومن به پرویز داد و گفت برو برای خودت کارخونه باز کن تا محتاج هیچ جاکشی نباشی."(4) تمثیلِ زبانی­ی برادرم جادوگر بود اما، از جنسِ دیگری است. جنسی که از تمثیل می­گریزد تا بدل به تمثیل شود. به کلامِ دیگر، ساخت عصبی و خالی از آرایشِ زبانی­ی برادرم جادوگر بود، می­خواهد، در کلیتِ خویش، تمثیلی باشد بر معصومیتِ ازدست­رفته­ی جهانی که پیشِ رو است. در این حالت، زبان نه مجموعه­ای از کنایه­ها، استعاره­ها، و ترکیب­های آوایی، که ابزاری است که می­خواهد ماجراهایی را که موضوعِ شعر اند، در قالبِ "ضدِ شعر" ترسیم کند. طبیعی است که با توجه به چنین کارکردی، ارزیابی­ی زبان به مثابهِ یک ساختِ خودمختار راه به جایی نمی­برد. چه در این حالت، زبان بر مبنای کارکردِ بیرونی و به قصدِ القای فضاها و معانی برگزیده شده است. ایفای چنین نقشی اما، تنها به شرطی ممکن است که "صراحت" معصومیتِ ماجرا را خدشه­دار نکند؛ جادوی ماجرا را. چنین اتفاقی در برادرم جادوگر بود رخ نمی­دهد. به عبارتِ دیگر در این "داستان­سروده" زبان در ماجرا و ماجرا در زبان حل نمی­شود، چه کلیتِ زبان به­روشنی با به­رخ­کشیدنِ واژه­های ممنوعه به ستیز با معصومیتِ ماجراها برمی­خیزد. عباراتی نظیرِ " می­خوای همچین بکنم تو ماتحتت که تا پنج نسل دیگه یادت نره؟ آره حجت جون؟"(5) و یا "ممکنه یه نقاشی از این کیروخایة من بکنی که هزارتا از روش تکثیر کنم و مشهور بشی؟"(6) بیش از آن­که بتوانند در تناقض با ماجراها، به کلِ داستان معنایی تمثیلی ببخشند، نشانه­ی قدرت­نمایی­ی صدایی اند که اگرچه زیرِ پوششِ تابوشکنی و گسترش زبان عمل می­کند، اما خود محدودیتی می­آفریند که برپادارنده­ی تابویی جدید است. چه اگر تابو به معنای محدوده­ای است که اقتداری اخلاقی، سیاسی یا اجتماعی نزدیکی به آن را منع می­کند، اگر تابوسازان غیرِضروری را به جای ضروری می­نشانند و بر مبنای مکانیسمی از اقتدار، که گاه ایجادِ رعبی خودآگاه یا ناخودآگاه سلاح آن است ، فرهنگی می­آفرینند که در خودآگاه یا ناخودآگاه مخاطب، چون باوری همیشه­گی می­نشیند، زبانِ حاکم بر برادرم جادوگر بود، که بر مبنای نوعی اقتدار و پرخاش، تلاش برای از میدان به­درکردنِ دیگر شیوه­های زبانی را در خود پنهان دارد، آن روی سکه­ی محدودیتی است که به قصدِ مخالفت با آن، به میدان آمده است. در جدالِ بینِ صدای معصومانه­­ی راوی که ماجراهای فصلِ اول و دوم را دست­چین می­کند، و زبانِ پرخاش­جویانه، که به­ویژه فصلِ سوم ­به ­بعدِ داستان را تحتِ تسلط می­گیرد، سازشی نیست. یک صدا مأیوسانه به خویش می­خواند و یک صدا، مقتدرانه بر چهره پنجه می­کشد. جدالِ این دو صدا بر تناقضِ بینش­هایی نیز مبتنی است. 4 صدای اقتدار­طلبِ راوی از فصلِ سوم­ به­ بعد، با مخاطبینِ فرضی­ی بسیاری سخن می­گوید: "آره هوشنگ­جون؟ یادته گفتم فعلا باید بری کون بدی کیرت کلف شه؟"(7) "یادته؟ هرکاری کردی هیچی نگفتم. واسة اینکه تو رو پشم خایه­مم حساب نمی­کنم."(8) "تو که تخم نداری بچه مزلف! من امثال تو رو زیاد دیده­م."(9) در همه­ی این موارد، این صدا با قراردادنِ مخاطبینِ خویش در موضعِ مفعولِ جنسی، از فاعلیتِ خویش قدرت می­یابد؛ نوعی تهدید به تجاوزِ جنسی یا تمسخرِ اختگی. چنین شکلی از برخورد، اگرچه رابطه­ی ممنوعه بینِ دو جنس در یک فرهنگ را پایه­ی خویش قرار می­دهد، اما بر تحقیرِ عنصرِ مفعولیت در رابطه­ی جنسی، جنگِ قدرت بینِ دو سوی رابطه، نگاهی مردسالارانه و گناه­کارانه به رابطه­ی جنسی و درکِ آلتِ رجلیت به مثابهِ وسیله­ی پیروزی استوار است. بر مبنای چنین درکی، مناسباتِ جنسی از هرنوع معصومیت و زیبایی تهی است و تنها به کار تفاخر یا شرمساری می­آید. پیش از این صدای معصومِ راوی گفته است: "برادرم جادوگر بود. وقتی دید هر هفته با مهدی اطوکار می­روم شهرنو همة جنده­های سرزمینم را تبدیل کرد به خواهرم بدری تا من تا آخرین نفس احساس جاکشی کنم. تا روزی که یک زن در سرزمین من خودفروشی کند من پاک جاکشم." (10) صدای معصومانه­ی راوی اما، در غوغای صدای قدرتمدارانه­ی راوی، که بیش از همه "سیاسی­ها" را هدف قرار می­دهد، گم می­شود. 5 اکبر سردوزآمی می­نویسد: "پشت در کُت من آویزان بود. توی جیب کتم کارت شناسائی من است. از کجا معلوم است برنداشته باشد، و از رویش کپی نگرفته باشد؟ خب آدم سیاسی معمولا به چند تا اسم مستعار و کارت شناسائی احتیاج دارد. کی می­تواند به من اطمینان بدهد که او این کار را نکرده است؟... فکر کردی منم اون خاک­ برسرم که یا بیاد تو خط تو، یا بره پلیس بشه، یا خودکشی کنه؟ ... چی­چی می­خونی؟ پلتیکن می­خونی؟ می­خوای بیشتر سیاسی بشی جاکش؟"(11) راوی "سیاسی­ها" یا لااقل آن­هایی را که هنوز زنده اند و "... همیشة خدا نونِ تک­وتوک آدمای شریفی رو می­خورن که تخم دارن و پاکند و خالصند"(12)، کلیتی می­بیند ناخالص، کثیف و "جاکش." چنین داوری­ی او را در مقامِ مورخی جانب­دار قرار می­دهد. چه تنها این تاریخ است که صحنه­ی گذرِ انسانِ عام در زمان است. ادبیات صحنه­ی دیگری است. صحنه­ی عبورِ زمان از انسانِ خاص. صحنه­ی صیدِ تفاوت­ها از دلِ تشابه­ها؛ صحنه­ای که در آن آفرینش جز به معنای لحظه­ی مجدد آفرینش انسان نیست. سازمان چریک­های فدایی خلق و سازمان پیکار، مقوله­هایی تاریخی اند که به مثابهِ یک کلیت نمی­توانند تبدیل به موضوعی ازلی شوند. بیژن جزنی، حمید اشرف، حسین روحانی و هزاران هوادارِ گم­نام یا نام­دارِ این سازمان­ها اما، می­توانند صحنه­ی داستان را جولانگهِ خود کنند، تنها به شرطی که از کلیتِ خود جدا شوند و تفاوت­های فردی­شان، زیرِ پوششِ تشابهِ ایدئولوژیک، از دست نرود. در غیرِ این صورت ما با ادبیاتی روبه­رو هستیم که میل به مطلق­گرایی و حذف، آن را در کنارِ رئالیسمِ سوسیالیستی قرار می­دهد؛ گیرم با قهرمانان و ضدِقهرمانانی متفاوت. آن صدایی که "سیاسی­ها" را در کلیت­شان غرق و داوری می­کند، صدایی است که به خلعِ ادبیتِ یک متن برمی­خیزد؛ به حذف حضور انسان؛ بر مبنای منطقی قیاسی که هرگز قادر به باز تاباندنِ فردیتِ آدمی نیست. چنین است که صدای معصومانه­­ی راوی که خویش را وقفِ تصویرِ آقامهدی بخارکارها، آغلام­ها، هاشم­خا­ن­ها و امیرها می­کند جهانِ ادبی­تری می­آفریند. صدایی که همه گاه، در سایه­ی حضورِ صدایی پرخاشگر، سر خم کرده است. 6 تناقضِ وجودِ راوی­ی برادرم جادوگر بود تنها او را پریشان نمی­کند، معصومیتی را خدشه­دار می­کند. در جهانی که در آن معصومیتی بدیع، مغلوبِ خشمی غریب می­شود، اعتراضِ دردمندانه­ی اکبر سردوزآمی به سرگردانی­ها، شکستِ ارزش­ها، بی­آینده­گی­ها، بی­تاریخی­ها و بی­هویتی­ها، در سایه­ی میلِ او به قدرت­نمایی در مقابلِ حریفان قرار می­گیرد. صدای قدرت­طلبانه­­ی او اما، تنها راه را بر رسایی­ی آوای معصومیت نمی بندد، ما را نیز بی­پناه می­کند. مایی را که با صدای معصومِ راوی و غمِ غریبِ غربت­اش هم­خانه ایم. خردادماه 1372 ویرایش مجدد: تیرماه 1383 پانوشت­ها: 1ـ سردوزآمی، اکبر. (1992)، برادرم جادوگر بود، استکهلم، ص 105 2ـ همان­جا، ص 102 3ـ همان­جا، ص 50 4ـ همان­جا، ص 38 5ـ همان­جا، ص 109 6ـ همان­جا، ص 111 7ـ همان­جا، ص 109 8ـ همان­جا، ص 111 9ـ همان­جا، ص 116 10ـ همان­جا، ص 89 11ـ همان­جا، صص 111، 115 12ـ همان­جا، ص 116 برگرفته از کتاب: در سوک آبی­ی آب­ها، چاپ دوم، بهروز شیدا

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

نویسنده: اكبر سردوزامی
شابک:  
91-88296-76-8
نوع جلد: شوميز
ناشر:
نشر باران
قیمت:
16.87 EUR
تعداد صفحات: 163
تعداد جلد: 1
سال چاپ: 1997
سایز کتاب: جيبي
ویرایش: دوم
مکان: استكهلم
وزن: 200